تصویر جاهلهای تهــــرانی یکــــی از قدیمیترین تصویرهای تاریخ سینما و تلویزیونمان است و شخصیت اصلی همه فیلمهایی که در حال و هوای تهران قدیم میگذرند. تصویرهای زیر چند نمونه تصویرهای متفاوت شخصیت جاهل است که خوب یادمان مانده. البته فریبرز عرب نیا در «سلطان». سروش صحت در «سربلند»، فتحعلی اویسی در «مادر زن سلام» و ... و همه جاهلهای جوان «اخراجیها»، «مدار صفر درجه» و «کیف انگلیسی» هم جاهل بدی نبودند.
جاهل اصیل
محمد علی کشاورز( هزار دستان / مادر)
حاتمی استاد تصویر کردن تهران قدیم بود. مهم ترین و کاملترین جاهلی که تا به حال در تلویزیون دیدهایم، شعبون استخونی «هزار دستان» است؛ با همه ویژگیهایی که یک جاهل قدیم میتواند داشته باشد؛ یک آدم پر زور که هر کاری از دستش برمیآید و خیلی از اتفاقهای شهر روی انگشت خودش و نوچههایش میچرخد. دیالوگهای عجیب کشاورز را یادتان هست؟ آن حرکت کمربند درست کردن کشاورز چطور؟ آن درختی که توی کبابی از ریشه درآمد؟ ... کشاورز بار دیگر هم برای حاتمی نقش یک جاهل کلاسیک را بازی کرد؛ نقش محمد ابراهیم فیلم «مارد» تفاوت چندانی با شعبون استخونی نداشت، جز اینکه دیالوگ بیشتر و طولانیتری داشت. چیزهایی مثل این؛ «خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمیشه، مهتابیش اضطراریه، بذارین حال کنه این دم آخر. حال و وضع ترنجبین بانو، عینهو وقت اضافی بازی فیناله ...»
جاهل جوانمرد
حسین یاری (شب دهم)
بعد از حاتمی، حسن فتحی تنها کارگردانی است که شیوه زندگی و مرام و مسلک و ادبیات تهرانیهای قدیم را با جزئیات و ریزه کاریها در تلویزیون زنده کرد. «شب دهم» _ یکی از پر طرفدارترین سریالهای تلویزیون _ بیشتر شهرتش را از دعوای بین جاهلهایش آورد. یاور و حیدر 2 قطب سریال بودند و نمونه 2 نوع جاهل. حیدر (حسین یاری) نمونه جاهلهای مثبت بود و یاور (پرویز فلاحی پور) نمونه جاهلهای منفی که البته از مرام گذاشتن و معرفت خرج کردن برای رفیق کم نمیگذاشت. هر کدامشان هم برای خودشان نوچههایی داشتند. گریم و نوع لباس پوشیدن تمام جاهلهای شب دهم هم شمایل یک جاهل واقعی بود.
جاهل خسته
داریوش ارجمند (آدم برفی / اعتراض)
داریوش ارجمند هم 2 بار نقش جاهل را بازی کرده، دفعه اول برای داوود میرباقری نقش یک جاهل حقه باز را بازی کرد که آخر سر از کارش پشیمان و خسته میشود و هوای زادگاه به سرش میزند؛ نقش «اسی خان» با یک کتی راه رفتن و دیالوگهای نابش یکی از بهترین جاهلهای سینما بود. بعدها هم در «اعتراض» نقش یکی دیگر از جاهلهای به یاد ماندنی را بازی کرد، یک جاهل با معرفت که سرش به سنگ خورده و از زندان آزاد شده و حالا دنبال آرام زندگی کردن است اما نمیتواند با آداب و رسوم زندگی شلوغ شهری کنار بیاید.
جاهل بی منطق
محمدرضا فروتن ( 2 زن/ فریاد)
محمد رضا فروتن جزء جوان ترین تصویرهایی است که از جاهلها دیده ایم، جاهلی که البته نه در ظاهرش بلکه در مرام و مسلکش یک جاهل تمام عیار است. در «فریاد» (مسعود کیمیایی) یک راننده خوش مرام است که با سبیل و یکی دو تا انگشتر میخواهد شبیه مردهایی بشود که مرامشان را دارد؛ مرامی که باعث میشود به آن زن توی راه مانده پناه بدهد و بعد هم به سبک تصویر جاهلهای قدیمی دل ببازد و پای دل باختنش بماند. البته فروتن 2 زن (تهمینه میلانی) از فروتن فریاد جاهلتراست. هم یک کاپشن بادی سبز دارد _ به سبک همه جاهلهای جوان _ و هم یک تیزی که بتواند دختر مورد علاقه اش را که دارد از دستش میرود با آن تهدید کند. به سبک جاهلهای کله خراب هم حرف توی سرش نمیرود.
جاهل حقه باز
امیر جعفری (میوه ممنوعه / پستچی 3 بار ...)
امیر جعفری قدرت بازیگری اش را در نقش یک جاهل تازه نشانمان داده. او رمضان 2 سال پیش در نقش یک جاهل مسلک سرمایه دار توانست قدرت دیالوگ نویسی علیرضا نادری (دیالوگ نویس همین «اشکها و لبخندها») را نشانمان دهد و در جشنواره قبلی هم _ در آخرین حسن فتحی، یعنی «پستچی 3 بار در نمیزند» _ در نقش یک جاهل فراری، قدرت دیالوگ نویسی فتحی را ثابت کرد. امیر جعفری که قبلا ً سابقه بازی در نقش آدمهای حقه باز و رند را داشت، با اضافه شدن تسبیح و دستمال توانست یک جاهل رند را به ما نشان بدهد. البته از قدرت دیالوگ گویی جعفری هم نباید گذشت؛ مثل: «حاجی! چقدر گفتم زیاد لی لی به لالای زن نباید گذاشت. زن و دختر تا بابا آب داد و حسنک کجایی خوند بسشه؛ دیگه دارا انار دارد زیادیه. سرخی انار حواسشو پرت میکنه»!
افسر راهنمائی یه آقایی رو به علت سرعت غیرمجاز نگه می داره.
افسر-می شه گواهینامه تون رو ببینم؟
راننده-گواهینامه ندارم .بعد از پنجمین تخلفم باطلش کردن.
افسر-میشه کارت ماشینتون رو ببینم؟
-این ماشین من نیست ! من این ماشینو دزدیده ام !!!
-این ماشین دزدیه؟
- آره همینطوره ولی بذار یه کم فکر کنم !فکر کنم وقتی داشتم تفنگم رو می زاشتم تو داشبورد کارت ماشین صاحبش رو دیدم!
-یعنی تو داشبورد یه تفنگ هست؟
- بله .همون تفنگی که باهاش خانم صاحب ماشین رو کشتم و بعدش هم جنازه اش رو گذاشتم تو صندوق عقب .
--یه جسد تو صندوق عقب ماشینه ؟
بله قربان همینطوره!!!
با شنیدن این حرف افسر سریعا با مافوقش (سروان )تماس می گیره.طولی نمی کشه که ماشینهای پلیس ماشین مرد رو محاصره می کنن و سروان برای حل این قضیه پیچیده به پیش مرد می آد.
سروان:-ببخشید آقا میشه گواهینامه تون رو ببینم ؟
مرد:- بله بفرمائید !!
گواهینامه مرد کاملا صحیح بود!
سروان:-این ماشین مال کیه؟
مرد:-مال خودمه جناب سروان .اینم کارتش !
اوراق ماشین درست بود و ماشین مال خود مرد بود!
- میشه خیلی آروم داشبورد رو باز کنی تا ببینم تفنگی تو اون هست یا نه؟
- البته جناب سروان ولی مطمئن باشین که تفنگی اون تو نیست !!
واقعا هم هیچ تفنگی اون تو نبود !
- میشه صندوق عقب رو بزنین بالا .به من گفتن که یه جسد اون تویه !!
- ایرادی نداره
مرد در صندوق عقب رو باز می کنه و صد البته که جسدی اون تو نیست !!!
سروان:- من که سر در نمی آرم .افسری که جلوی شما رو گرفته به من گفت که شما گواهینامه ندارین،این ماشین رو دزدیدین ،تو داشبوردتون یه تفنگ دارین و یه جسد هم تو صندوق عقبتونه !!!
مرد:- عجب !!! ، شرط می بندم که این دروغگو به شما گفته که من تند هم می رفتم.
روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
"آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.
یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم...
از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده!
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد
که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، اهل حروم کردن تبلیغات نبود...
احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و
با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا ، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه ؟!!
کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!
شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم!
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده ؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده...؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت :
" آقای محترم! بفرمایید ! "
قند تو دلم آب شد! با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی که بهش نشون بده گفتم : ا ِ ، آهان ، خب چرا من ؟
من که حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم! خیلی خوب ، باشه ، می گیرمش ولی الآن وقت خوندنش رو ندارم!" کاغذ
روگرفتم ...
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک تولدی که دست یک آقای میانسال بود! وایسادم
وبا ولع تمام به کاغذ نگاه کردم ، نوشته بود :
به پایین صفحه مراجعه کنید!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!!