از تدریس معارف محمدرضا گلزار تا کلاس‌های شیمی سروش صحت!!!

 

همه بازیگرها و آدم معروف هایی که یک روز معلم بودند

«درس معلم ار بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را» این شعر واقعا مصداق کامل این پرونده است. پرونده را حتما تا ته بخوانید کاملا متوجه این موضوع می شوید. البته قرار نبود ما براساس این شعر پرونده دربیاوریم، بلکه قرار بود به مناسبت روز معلم به سراغ بازیگراها و آدم معروف هایی برویم که روزگار دبیر و معلم بودند، آدم هایی که قطعا پیش از حرف زدن با آنها می شد حدس زد با توجه به خلق و خویشان شیوه های متنوع و متفاوتی را در درس دادن به بچه های مردم برای خود ابداع کرده اند. شیوه هایی که حتی سر سخت ترین و سرتق ترین بچه ها را رام می کند و درس خوان. ای کاش دنیای بازیگری کمی به آنها فرصت می داد تا باز هم سری به کلاس های درس بزنند.

سروش صحت سال ها معلم شیمی بوده و آلان هم گه گداری این درس را تردیس می کند

من خیلی معلم باحالی هستم

باورتان می شود، بازیگر طنز و خوش خنده، که این روزها فیلمنامه نویس پرکاری شده و گهگاهی هم کارگردانی می کند یک روزی معلم شیمی بوده، سروش صحت همان معلم است، معلمی که خیلی خوب بلد بوده چطور تدریس کند و چطور شاگردهایش را هم بخنداند و هم به درس علاقه مند کند، البته باید گفت که به این خنده هایش نگاه نکنید، چون خدا نکند که او جدی شود و بخواهد شما را که شاگرد بازیگوشی هستید دعوا کند! آن وقت باید به دنبال یک سوراخ بگردید و قایم شوید و قول بدهید که درس را گوش می دهید. قرار ما با او در فرهنگسرای ارسباران بود، همان جایی که خودش کلاس فیلم نامه نویسی دارد، گرچه او بازیگر شده و باید خیلی راحت در مقابل مردم قرار بگیرد، اما راضی کردن او برای اینکه ژست معلمی بگیرد و یا پای تخته کلاسی در این فرهنگسرا بایستد، پروسه خاص خودش را داشت. در آخر هم مجبور شدیم از شاگردان یک کلاس بخواهیم برای لحظاتی از اتاق درس خارج شوند تا این آقای معلم ما بتواند راحت عکس بگیرد.

یادم هست که برای پرونده عید همشهری جوان گفتید، اگر بازیگر نمی شدید، معلم می شدید. چرا؟

بله، من تدریس کردن را چه خصوصی چه عمومی دوست دارم. انتقال چیزهایی که می دانم به دیگران برایم لذت بخش است.

چه شد که معلم شدید؟

در آن زمان من به دنبال یک کار می گشتم که از طریقش پول درآورم، تدریس خصوصی کاری بود که به آن فکر کردم و عملی هم شد.

این اتفاق در چه سالی افتاد؟

فکر می کنم ۷۴ یا ۷۵ بود که تا سال ۷۹ هم تدریس خصوصی داشتم. یعنی نزدیک به ۱۰ سال پیش.

شما شیمی خواندید و همان را هم تدریس کردید؟

بله لیسانس من شیمی بوده و فوق لیسانسم هم آلودگی و حفاظت محیط زیست و دریاست. اما دوست داشتم شیمی را تدریس کنم.

تدریس کردن کار لذت بخشی هست؟

برای من خیلی زیاد. چون اصولا درس دادن را دوست دارم و فکر می کنم که خیلی هم معلم خوبی هستم. خودم این طوری فکر می کنم، مثلا درباره نویسندگی یا بازیگری نمی دانم در آن خوب هستم یا نه؟! اما در معلمی می دانم که خیلی خوبم. خیلی راحت و خوب می توانم به بچه ها درس دهم و با آن ها ارتباط برقرار کنم.

همیشه از اینکه معلم خوبی بودید، می گویید… توضیح دهید، خوب یعنی چی؟

شوخ و شنگ و باحال. دوست دارم که کلاس شیرین باشد، از هر روشی استفاده کنم تا کلاس افت نکند، سر کلاس خیلی پرانرژی هستم. هم می توانستم نکته ها را خوب منتقل کنم و هم به بچه ها خوش می گذشت و خوب هم سرکلاس یاد می گرفتند. اینکه می گویم بچه ها منظورم همه شاگردانم است، وگرنه همانطور که گفتم کلاس های من خصوصی بود، البته کلاس های ۳-۴ نفره هم داشتم.

چرا در مدرسه تدریس نکردید؟

برای اینکه معلم خصوصی بودم! پولش بیشتر بود. در آن زمان آموزش و پرورش خیلی سخت استخدام می کرد و من هم هنوز سربازی نرفته بودم. داشتم فوق لیسانس می خواندم و درسم تمام نشده بود. کلی مراسم داشت.

پس در حقیقت با تدریس خرج تحصیلتان را بدست می آوردید؟

آن قدر رمانتیکش نکنید! با تحصیل پول در می آوردم خوب هم در می آوردم. همین کافی بود.

چرا با این همه علاقه تدریس را ادامه ندادید؟

کار بازیگری و نوشتن خیلی درگیرم کرد، تا مدت ها در کنار بازیگری و نوشتن تدریس هم می کردم اما بعد از مدتی فرصتش را نداشتم و مجبور شدم تا یکی از آنهارا کنار بگذارم که تدریس را کنار گذاشتم.

حالا چرا شیمی؟

شیمی درس بسیار شیرینی است. من کلاس اول و دوم دبیرستان هیچ چیزی از شیمی نمی فهمیدم یعنی مثل یک نادان تمام عیار بودم. مخصوصا در کلاس دوم نظری. اما سال سوم پیشرفت کردم و در سال چهارم که عالی شده بودم.

این همه تحول! چطور ممکن است؟

با معلم خوبی که من را علاقه مند کرد. من در زندگی ام فقط یک درس را تک ماده کردم که آن هم شیمی سال دوم بوده. برای همین شیمی سال دوم را خیلی خوب بلد بودم، درس بدهم چون می دانستم که کجاهایش برای شاگرد گیر دارد و مشکل ایجاد می کند.

اسم معلمی که باعث شد شما در درس شیمی موفق شوید را به یاد دارید؟

دو نفر بودند. یکی آقای مهدویان بود و یکی آقای کیانوَش.

با شاگردهایتان در ارتباط هستید؟

گاهی وقت ها با بعضی از آنها در ارتباطم.

به کنکوری ها هم درس می دادید؟

ابتدای کارم سال اول، دوم، سوم و چهارم دبیرستان را تدریس می کردم اما در سال های آخر هم به کنکوری ها شیمی یاد می دادم.

از درصد قبولی این پشت کنکوری ها در دانشگاه خبر داشتید؟

اکثر قبول شده اند. همیشه هم نتیجه کار شاگردهای کنکوری ام را پیگیری می کردم تا ببینم قبول شده اند یا نه؟! بگذارید یک چیز جالب برایتان بگویم، امروز یکشنبه است، روز جمعه (یعنی همین دو روز پیش) جایی دعوت بودم که آقای مهندسی بسیار خوش تیپ(!) جلو آمد و به من گفت: «من شاگرد تو بودم و الان مهندس شرکت نفت شدم». بهش گفتم: «در دانشگاه چه چیزی خواندی؟» گفت: «شیمی!» خیلی احساس خوبی بود.

سن کمتان باعث نمی شد که بچه ها از شما حساب نبردند؟

نه، سنم خیلی هم کم نبود. اما چون آن موقع موهایم خیلی بلند بود و لباس هایم هم مدل خاص خودش بود. خانواده ها خیلی اعتماد نداشتند و با خودشان می گفتند: «این یارو کیه که میاد به بچه های ما شیمی یاد می ده»، مخصوصا که از داخل اتاق صدای خنده و ریسه رفتن از داخل اتاق می آمد! ولی خب اصرار شاگردها باعث می شد تا بمانم و تدریس کنم. بعداز اینکه نمره ها می آمد، خیالشان خیلی راحت می شد، چون واقعا نبود که من بخواهم شیمی یاد بدهم و کسی باشد که نمره خوبی از شیمی نگرفته باشد.

به خاطر دارید که اولین شاگردتان چطور شما را پیدا کرد؟

اولین شاگردم ماجرای جالبی داشت. شاید خود آقای قلمچی هم احتمالا این را نداند، آقای قلمچی این قدر شناخته شده نبود، یک آموزشگاه خیلی جمع و جور در ستارخان داشت، که همانجا هم خودش تدریس می کرد. اصلا این موسسه قلمچی امروزی وجود نداشت، فکر می کنم که در روزنامه خواندم که کسی را برای معلم خصوصی می خواهند. تماس گرفتم و رفتم پیش خود آقای قلمچی، ایشان هم برای همان دفعه اول و البته آخر، دختر خانمی را به عنوان شاگرد به من معرفی کرد که کلاس اول دبیرستان بود. من دو جلسه به او درس دادم. پول را به آقای قلمچی داده بودند ایشان هم پورسانت خودشان را برداشتند و پول من را داد.

و این طوری شاگردانتان زیاد شدند؟

نه. فقط و فقط همین یکبار را از طرف ایشان برای تدریس رفتم. چند وقت بعد از آن تدریس یکی از آشناهایم گفت «مگر تو شیمی تدریس می کنی؟» با اینکه من فقط دو جلسه به آن دختر خانم درس داده بودم اما گفتم: «من خیلی هم عالی این کار را می کنم.» از من خواست تا به دخترش که کنکوری و کلاس چهارم دبیرستان بود شیمی را تدریس کنم. آن دخترخانم چند دوست دیگرش را هم معرفی کرد و این رشته شکل گرفت. اما همان دو جلسه باعث شده بود که من بتوانم این کار را ادامه دهم. در شیمی یک مبحثی داریم به اسم chain reaction یعنی واکنش زنجیره ای. این تدریس هم زنجیره ای پیش رفت.

شیمی درس تفهیمی است، ریاضی خاصی که ندارد…

خیلی کم.

الان کسی از اطرافیان یا آشنایان از شما نخواسته اند که به فرزندشان شیمی تدریس کنید؟

چند وقت پیش، (خیلی سال پیش) صاحبخانه مان از من خواست که به دخترش شیمی یاد بدهم که این آخرین کلاس هایی بود که داشتم. فکر می کنم الان دیگر یادم رفته باید دوباره کار و تمرین کنم. برای درس دادن آدم باید درس بخواند، معلم ها یک جمله ای دارند که همیشه آن را به کار می برند مادرم و پدرم همیشه می گفتند، معلم یک شب از شاگرد جلوتر است. چیزی را که شاگرد یاد می گیرد، معلم شب قبلش آن را خوانده تا بخواهد آن را تدریس کند. چون من پدر و مادرم هر دو معلم بودند این را خیلی خوب می فهمم.

خاطره خاصی از دوران تدریس دارید؟

خاطره که زیاد داریم. مثلا من به پاشا پاشاپور درس می دادم که قهرمان شمشیربازی ایران بود. وقتی درس را متوجه نمی شد من عصبانی می شدم، می گفت: «این را دوباره درس بده!» وقتی می گفتم: «نمی توانم، باید گوش می دادی» با زور دست من را می گرفت و با تهدید می خواست که دوباره درس بدهم و من با ترس این کار را می کردم! (خنده)

می دانم که شاگرد هنرمند هم داشتید، از خاطرات درس دادن به آن ها بگویید؟

آره ولی نوشتنی نیست! به هر حال خوش می گذرد.

سر کلاس عصبانی هم می شدید؟

بله.

چطور؟

خیلی جدی، برای اینکه من الان هم مشغول تدریس بازیگری، فیلمنامه نویسی هستم. در رادیو هم طنز در رسانه درس می دهم.

کسی را در این دوران تنبیه کردید؟

بله، سر کلاس شوخی و خنده مان را داریم اما اگر تمرین شان را انجام ندهند عصبانی می شوم و آنها را تنبیه می کنم.

تنبیه بدنی؟

نه! تنبیه بدنی چیه؟! رابطه خوب با بچه ها این هست که هم شوخی کنید، هم کارتان را انجام دهید و اجازه دلخوری متقابل هم باشد.

این تدریس ها با آنچه قبلا درس می دادید، متفاوت است؟

معلمی، معلمی است.

ولی تدریس جمعی…

تدریس جمعی باحالی های خودش را دارد، به من خوش می گذرد، معلمی را دوست دارم.

شما هم مثل سایر دبیرها عاشق درسی هستید که تدریس می کنید؟

بستگی دارد کلاس چطور باشد، اگر ارتباط خوبی برقرار شود، لذت دارد وگرنه اجباری می شود. مثلا آن زمان که شیمی درس می دادم، نزدیک فصل امتحانات از ۶ صبح تا ۱۲ شب کلاس داشتم! تکرار این ماجرا آدم را خسته می کند اما اگر کلاس های متنوع با درس های مختلف باشد فرق می کند، چون شما می دانید که با آدم های مختلف، روحیات گوناگون، استراتژی های متفاوت در ارتباط هستید و خوش می گذرد. البته الان به نسبت سال های قبل انرژی کمتری دارم مثلا کلاس فیلمنامه نویسی من شنبه ها دوبار پشت سر هم است و بعد از کلاس دوم واقعا احساس خستگی می کنم. چون خیلی زیاد صحبت می کنم و انرژی می گذارم.

دورانی که شاگرد بودید چه ذهنیتی از معلم ها داشتید؟

بعضی از معلم ها را خیلی دوست داشتم. آقای مهدوی من را به شیمی، آقای نوروزیان به فیزیک و آقای مهربد به ریاضی علاقه مند کردند. مثلا ما معلمی داشتیم به نام آقای مرعشی که برای انشا بود اما من به این درس حس خاصی نداشتم. معلم خوب این هست که شما را به حوزه ای علاقه مند کند.

شاگردهایتان را به خاطر دارید؟

بله

همه آنها؟

نه خوب چون چهره شان تغییر کرده اما اگر آدرس دهند، می شناسم. مثلا همان مهندسی که گفتم دیدمش تا فامیلی اش را گفت، خودم تمام آدرس هایش را دادم، یادم آمد که کجا زندگی می کرد، خانواده اش چطور بودند و…

الان که به روز معلم نزدیک می شویم، حس خاصی دارید؟

نه

**************

کتایون ریاحی و معلمی در۲۰سالگی

کتایون ریاحی هم سابقه تدریس در مدرسه را دارد، او که حالا مدتی است از بازیگری کناره گرفته، دو سال قبل مصاحبه مفصلی انجام داد. او درآن گفت وگو از همه چیز گفت از جمله شغل هایی که پیش از بازیگری به آن ها مشغول بوده است. او در همان گفت وگو گفت که در سن بیست سالگی معلمی را تجربه کرده :«حس ماجرا جویانه ای داشتم ازو اصلا به خاطر همین حس بود که دوست داشتم کار کنم، فکر کنم ۱۶ سالم بود که کار کردن را همزمان با درس خواندن شروع کردم. در آن سال ها کار های متفاوتی آنجام دادم، مثل حضور افتخاری در انجمن حمایت از معلولین، یا کار در یک کارگاه تولید لباس و همچنین تدریس در مدرسه. بیست سالم بود که معلم حق التدریس آموزس و پروش بودم و در مقطع راهنمایی تدریس می کردم. آنهم با شاگردهایی که فاصله سنی شان با من خیلی زیاد نبود.»

**********

آقای سوپر استار و تدریس معارف

سال گذشته همین موقع ها بود که با محمد رضا گلزار گفت وگویی انجام دادم که او در این گفت وگو حرف های متفاوتی زد، حرف هایی که شاید تا به حال نزده بود. حرف هایی درباره روحیات و اعتقادات مذهبی اش. بحثمان از ارادت او و پدرش به حضرت امام رضا و انتخاب نام محمدرضا برای او شروع شد و به قسمت ختم شد. حرفهایی او درباره قسمت مثل معلم دینی ها بود: «قسمت آدم هر چی باشه، همون می شه، هرچند که انسان دارای اراده است، اما اراده انسان در طول اراده خداوند است و همه چیز در نهایت به اون بالا بر می گرده.» هنوز کلامش تمام نشده بود که وسط حرف هایش پریدم و گفتم چقدر مثل معلم دینی ها حرف می زنی که بلافاصله گفت: «مگر نمی دونستی معارف درس می دادم. من حدود سه سال کارم این بود و در کلاس های آموزش کنکور معرف و بینش اسلامی تدریس می کردم.»

**************

آیا می دانستید که سید جواد هاشمی از ۱۷ سالگی معلم بوده و دینی و قرآن درس می داده است

همه از سر و کولم بالا می رفتند

سید جواد هاشمی را حتما خیلی خوب می شناسید، همان بازیگری همیشه مثبت که چهره اش پر است از مهربانی، حالا بدانید که او روزگاری معلم بوده و حتی یک بار هم این مهربانی ها را کنار گذاشته و شاگردش را کتک زده. اما این نتبیه باعث شده تا او بتواند دوست خوبی برای دانش آموزش شود و برای همیشه تنبیه را کنار بگذارد. سید جواد جالب است بدانید زمانی که فقط ۱۷سال داشت وارد آموزش و پروش شد و به قول خودش آن زمان هنوز هم یک مو در صورتش در نیامده بود: «همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی من فعالیت ام را در انجمن اسلامی دانش آموزان شروع کردم. یک معلم تربیتی داشتیم که تمام امور مدرسه را به من سپرد. سر صف برای بچه ها صحبت می کردم و از همان جا هم خوب حرف زدن را یاد گرفتم. یک روز آقای جواهریپور که بعدها مدیر کل آموزش و پرورش تهران شد به مدرسه آمد و سخنرانی من برای بچه ها را دید. همان جا به من گفت تو همین الان هم می توانی معلم شوی و این اتفاق افتاد.»

او به عنوان معلم دینی و قران از همان سال در مدرسه «وحدت» واقع در محله شاهژور کارش را شروع کرد: «اولین بار که به مدرسه رفتم پسر تقریبا درشت هیکلی کنارم آمد و گفت: «خیلی گنده ای، کلاس ما می آیی؟ همه گنده ها کلاس ما هستند». رفتم ابلاغم را به مدیر نشان دادم. مدیر به من گفت: «واقعا میخواهی تدریس کنی؟ خیلی کوچکی!» حتی مدیر به منطقه زنگ زد و گفت حداقل کسی را بفرستید که یک قد و قواره ای داشته باشد(خنده).»

کلاس های جواد هاشمی اینطور که خودش تعریف می کند از آن کلاس هایی است که بچه ها نه تنها خسته نمی شدند بلکه کلی با معلم و کلاسشان هم حال می کردند: «بچه ها با من خیلی رفیق بودند، آن قدر که وقتی جبهه رفتم همه گریه می کردند و وقتی برمی گشتم همه از سر و کولم بالا می رفتند. از کلاس لذت می بردند. شاید چون کلاس درس را نمایشی می کردم.»

شاید تصور کنید که او چون معلمی باحال بوده، هیچ وقت دست روی کسی بلند نکرده، اما انگار آنطوریکه خودش می گوید یکبار این اتفاق افتاده: «یک بار بیشتر شاگردی را تنبیه نکردم که هنوز هم از خودم که این کار را کردم، ناراحتم. همان سال های اول تدریس در همان کلاس زیر زمینی که دینی یاد می دادم. آن کلاس در زیر زمین بود و از بالا یک سوراخ داشت که می شد پایین را دید و همه چیز را زیر نظر داشت. به بچه ها گفته بودم در درس دینی تقلب نکنید، هرکس تقلب کند خودش می داند و خدای خودش. از کلاس بیرون رفتم و از آن سوراخ بچه ها را زیر نظر داشتم. یکی از بچه ها تقلب کرد رفتم و یک سیلی زیر گوشش زدم. به من گفت: «آقا معلم از کجا فهمیدید که من تقلب کردم؟!» گفتم: «به من الهام شد». اما بعد از این کارم خیلی ناراحت شدم. از او غذرخواهی کردم و گفتم: «کار تو بد بود اما کار من بدتر بود!» اسم آن پسر شهرام لک بود از اینکه یک معلم از او معذرت خواهی کرده تاثیر گرفت و بچه بسیار خوبی شد. حتی بعدها با من به جبهه آمد.»

سید جواد جز معلم هایی است که با شاگردانش هنوز در ارتباط است: «با خیلی از شاگردانم در تماسم. بعضی از آنها ۳۵-۴۰ ساله هستند. که تفاوت سنی چندانی با من نداشتند. چون من در کانون حر برای بزرگسالان هم تدریس می کردم. مثلا من ۲۰ ساله بودم که شاگرد ۱۸ ساله داشته ام. شاگردان هنری هم تربیت کرده ام مثل علی لهراسبی، علی سلیمانی یا امیرحسین مدرس.»

***************

محمد رضا شریفی نیا سال ها معلم کلاس اول دبستان بوده

به کلاس اولی ها دیکته سال ششم می گفتم

محمدرضا شریفی نیا را در حال تدریس به کودکان دبستانی تصور کنید، به نظر می رسد خیلی خوب بتواند این کار را بکند، اما اینکه چطور بتواند آنها را با خود همراه کند هم باید ماجرایی داشته باشد. این بازیگر امروزی یا همان آچار فرانسه سینمای ایران روزی معلم خوبی بوده، آنقدر که توانسته مدرسه ای که در آن تدریس می کرده را با آموزش خاصی که می داده نمونه کند: «سال آخر دبیرستان بودم و نزدیک به گرفتن دیپلم که از طرف همان مدارس ملی که در آنجا درس می خواندم، دعوت به تدریس شدم. من هم رفتم و زیر نظر مرحوم نیرزاده معلم کلاس اول دبستان شدم. سبک خیلی خاصی را در تدریس پایه ریزی کرده بودم که با نمایش درس می دادم. خیلی هم سر و صدا کرد و جزو مدارس نمونه کشور شدیم. هر سال، کنکوری برای کلاس اول برگزار می شد، که تعداد زیادی آدم می آمدند و ما مجبور بودیم از بین آنها ۴۰ نفر را انتخاب کنیم. نوع ارتباط و تربیتی که با بچه ها داشتیم فوق العاده بود.»

شریفی نیا از آن سال هایی که به بچه های کلاس اولی درس می داده با خوبی یاد می کند و با قاطعیت می گوید که بهترین روش آموزشی را برای شاگردهایش به کار می گرفته: «فکر می کنم خیلی تخصصی آموزش می دادم. شاید بر هیچ یک از کارهایی که کردم صحه نگذارم بجز آموزشی که به کلاس اولی ها می دادم. مطمئنم که بهترین شیوه آموزشی را برای کلاس اولی ها داشتم. به بچه ها دیکته سال ششم می گفتم و امتحان نهایی از آنها می گرفتم. و حق هم نداشتند از ۲۰ کمتر بگیرند، چون می گفتم من درسم را داده ام، شما هم که آدم های کم هوشی نیستید پس نباید اشتباه کنید، کسی هم که قرار بود تنبیه شود، تنبیه اش این بود که مشق ننویسد، نه اینکه جریمه شود. یعنی اگر خلافی می کرد جریمه اش این بود که با سواد نشود.»

اما این همه روش منحصر به فرد شریفی نیا برای آموزش کلاس اولی ها نبوده: «ما قصه ای داشتیم پسری به نام «اکبر» که از روستا به شهر می آید و با آدم ها برخورد می کند. در طول سال این قصه را تعریف می کردیم و هر دفعه درس مان (حروف الفبا، ریاضی، علوم اجتماعی، تعلیمات اخلاق، قرآن) را یک جوری به داستان ربط می دادیم. مثلا یک روز با لباس محلی و یک طبق بر روی سر که پر بود از لبو وارد کلاس می شدم و شعر می خواندم و به آنها «لام» درس می دادم و ریاضیات و درس اخلاق را هم در آن می گنجاندم. کلاس های من هم به شکل دایره برگزار می شد یعنی همه دور هم می نشستیم و یکدیگر را می دیدیم و نمایش اجرا می کردیم. هر کدام به نحوی در ماجرا شریک می شدند.»

او هم مثل خیلی از معلم ها همچنان با شاگردهای قدیمی اش در ارتباط است: «از شاگردهایم هم چنان خبر دارم. بچه های آن دوران دور هم جمع می شوند و می آیند و همدیگر را می بینیم. همه شان تحصیل کرده اند و آدم های موفقی در کارشان شده اند. از همان دورانی که درمدرسه با بچه ها بودیم استفاده کردیم و با توجه به نیاز کودکان شروع به نوشتن کتاب کردم. کتاب هایی که می نوشتم را برای آنها می خواندم و نظراتشان را می پرسیدم، تکمیل اش می کردم و بعد چاپش می کردم.»

*****************

زهرا سعیدی یکی از بازیگرانی است که به مدت ۲۲ سال دبیر بوده و زبان انگلیسی تدریس می کرده

از بچگی معلم بودم!

مدتی پیش او را در سریال حضرت یوسف دیدید، عمه ای که یوسف را بزرگ می کرد و نگران او بود. زهرا سعیدی بازیگری است که شاید کمتر کسی بداند او سال های بسیاری به شغل دبیری مشغول بوده. اتفاقی که از کودکی همراهش بوده و آن را ادامه داده است. تا آنجا که از علاقه اش به بازیگری گذشته. با این هنرمند به مناسبت روز معلم خاطرات دوران دبیریش را ورق زدیم.

چطور شد که شغل دبیری را انتخاب کردید؟

(خنده) حقیقت به خاطر دل مادرم! (خنده) ایشان دوست داشتند که من معلم شوم به خاطر همین بازیگری را مدتی کنار گذاشتم و دنبال رشته دیگری رفتم که در نهایت معلم شدم.

پس در حین بازیگری آن را کنار گذاشتید و دبیر شدید؟

بله

برای چه مقطعی تدریس می کردید؟

دبیرستان

چه درسی؟

زبان انگلیسی

یعنی تحصیلات آکادمیک آن را داشتید؟

بله من در دانشگاه شیراز درس خواندم

با توجه به اینکه دبیر آموزش و پرورش شدن سخت است، برای شما چطور آن مدرسه ای که می خواستید پیشنهاد شد؟

من در دانشگاه رشته زبان انگلیسی قبول شدم، ابتدا به عنوان دانشجو برای کلاس های دوره راهنمایی تدریس می کردم بعد مدرکم را گرفتم و آن دوره تدریس جز سابقه من محسوب شد، اتفاقا آموزش و پرورش خیلی استقبال می کرد و مثل الان نبود، تشویق می کردند، کمک هزینه می دادند و راحت استخدام می شدیم.

چه سالی استخدام شدید؟

من ورودی ۵۶ بودم و از همان زمان جز سابقه خدمتم حساب شد.

آن زمان چه مدت بود که کار بازیگری را شروع کرده بودید؟

بعد از گرفتن دیپلم به صورت قراردادی در اداره فرهنگ و هنر استان فارس استخدام شده بودم و قراردادی کار می کردم.

در همان جا هم تدریس کردید یا اینکه برای این کار به تهران آمدید؟

هم فارس و هم تهران

نام مدارسی که تدریس کردید را به خاطر دارید؟

دبیرستان عترت و طاهرین.

کدام منطقه؟

عترت منطقه ۹ بود و طاهرین منطقه ۱۱

الان وقتی به آن سالهای دبیری نگاه می کنید چه احساسی دارید؟

خیلی حال و هوای مدرسه را دوست داشتم و از همان دوران ابتدایی شاگرد داشتم! (خنده) بچه هایی که درسشان ضعیف بود را می آوردند که من به آنها درس یاد بدهم. این حالت معلمی را از همان کودکی داشتم و همیشه کلاس تقویتی دوستانم را خودم برگزار می کردم و عشق به دبیری ادامه داشت، خاطرات خوبی از دوران تدریسم دارم. هم معلم پسرها بودم و هم دخترها. در مدت دانشجویی راهنمایی برای پسران تدریس می کردم.

با شاگردهایتان در ارتباط هستید؟

بعضی هایشان. آقای مهندسی هست که الان در شیراز کار می کند و مهندس برق و الکترونیک هست، با چند نفر از شاگردان دخترم هم در ارتباط هستم.

اینکه در زمان دانشجویی تدریس می کردید پس فاصله سنی کمی با شاگردانتان داشتید.

خیلی کم. سال اولی که مشغول تدریس شدم و سر کلاس رفتم پسرانی شاگرد من بودند که قدشان از من بلندتر بود!

این برایتان سخت نبود؟

هیجانش را بیشتر می کرد.

هیجان از چه بابت؟

اینکه بتوانید در هر وضعیتی درست رفتار کنید، برنامه ریزی داشته باشید. شاگردهای اول من بچه های روستا بودند که برای فرار از بزرگی با سن بیشتر به مدرسه آمده بودند. برایم خیلی جالب بود کاری کنم که درس برایشان جالب شود نه اینکه برای فرار از سربازی به سراغ آن آمده باشند، می خواستم چیزی یاد بگیرند.

شیوه تدریس خاصی داشتید؟

- کلا آموزش زبان انگلیسی بر اساس همان روش هایی که در تدریس استادان آمریکایی و انگلیسی دیده می شود، صورت می گیرد. کلاس های شاد، فعال و… بچه ها باید هنگام کلاس فعال باشند و زمان بین آنها تقسیم شود. بچه ها هنگام کلاس من راحت بودند و گاهی از اتمام آن ناراحت می شدند.

چند سال تدریس کردید؟

۲۳ سال

بعد از آن بازنشست شدید؟

بله

پیش آمد شاگردها را تنبیه کرده باشید؟

تنبیه را یادم نمی آید، اما تشویق تا دلتان بخواهد! از سالی اولی که معلم شدم مدادهایی بود که ۲ ریال قیمت داشت و من به بچه هایی که موفقیت داشتند و پیشرفت می کردند، اینها را هدیه می دادم. بعضی از بچه ها هنوز آن مدادها را نگه داشته اند و به من می گویند.

در آن ۲۳ سال بازی نکردید؟

نه

پیش آمد در دوره بازیگری شاگردها را به طور اتفاقی ببینید و بشناسید؟

می دیدم شان اما آنها من را می شناسند و آشنایی می دهند. گاهی با پدر مادرهای آنها برخورد می کنم که خودشان را معرفی می کنند که والدین چه بچه هایی بودند.

شغل دبیری مشکلات خودش را دارد و زحمات آنگونه که باید دیده نمی شود، چقدر این موضوع شما را اذیت می کرد؟

خیلی اما خب می گویند به دنیا لبخند بزن حتی اگر دنیا جوابی به تو نداد. ما در آموزش و پرورش تقریبا گمنام بودیم. بهترین معلم ها الزامی نداشت مسئولین آنها را ببینند، کسانیکه اهل اعتراض بودند دیده می شدند ولی معمولا معلم ها عده کثیری هستند و کسی نیست زحمت آنها را ارزش واقعی بنهد و زحماتشان نادیده گرفته می شود.

خاطراتی از دوران تدریستان دارید؟

خاطرات که خیلی زیاد است اما در دوران دانشجویی که تدریس می کردم پسری بود به نام خداداد لاچینی که از عشایر فارس بود، خیلی با استعداد بود. ما در مدرسه تئاتر گذاشتیم و نقش شازده کوچولو را بازی کرد. بعدها معلم زبان انگلیسی شد و در روستایی در جهرم تدریس می کرد تا اینکه سیل در جهرم اتفاق افتاد و ایشان فوت کردند.

الان نقش دبیر به شما پیشنهاد می شود؟

بله، زیاد

بازی در نقش دبیری سخت است یا آسان؟

آسان، چون خودم هستم و مشکلی ندارم.

*****************

مهران رجبی، گرافیک درس می دهد؛ آن هم خیلی جدی و اساسی

پس گردنی هم می زنم

مرد خوش خنده و خوش مشرب سریال های مختلف، سال هاست دارد گرافیک درس می دهد. باور کردنش سخت است که مهران رجبی با شمایل معلمی در کلاسی قدم بزند و نطق بچه ها را بکشد.

چند سال است که معلمید؟

من ۱۸ سال سابقه تدریس دارم.

درسی که می دهید به درسی که در دانشگاه خواندید ربط دارد؟

فوق لیسانس گرافیک دانشگاه تربیت مدرس دارم و به رشته ام مربوط می شود. تدریس در هنرستان را هم خودم انتخاب کردم چون اهل کرج هستم و در آنجا رشته من زیاد مدرس نداشت. به همراه یکی دو نفر از دوستانم سعی کردیم این رشته را در هنرستان فارابی کرج پایه گذاری کنیم.

شاگردانتان وقتی می بینند معلمشان یک بازیگر معروف است چه واکنشی نشان می دهند؟

بچه ها خیلی به من لطف دارند. شانه به شانه معلمشان راه می روند و مرتب عکس می گیرند و احترام زیادی برایم قائل هستند.

شما در کلاستان جدی هستید یا دنباله رو شخصیتی که در فیلم هایتان دارید هستید و زیاد شوخی می کنید؟

کاملا جدی هستم چون اگر جدی نباشم نمی توانم کلاس را اداره کنم و اگر هم بچه ها نمره پایینی بیاورند بهانه خوبی است که بگویند معلممان زیاد شوخی می کند و درس را جدی نمی گیرد.

اینکه بازیگر هستید، چقدر روی حرف شنوی بچه ها تاثیر گذاشته؟

ایمان به یادگیری در بچه ها بیشتر می شود چون با یک آدم معروفی روبه رو هستند که هم بازیگری می کند هم تدریس. این خودش کلی به بچه ها انگیزه می دهد.

تا به حال شاگردانتان را تنبیه هم کرده اید؟

بله، بعضی اوقات پس گردنی می زنم.

شما که این روزها سرتان حسابی شلوغ است. چرا هنوز این کار را ادامه می دهید. مگر چی دارد؟

معلمی خیلی کار سختی است و مسؤولیت اخروی زیادی دارد. اگر کم بگذارد عذاب وجدان می گیرد، از طرفی از لحاظ مالی هم چندان مناسب نیست.

داستان : پیکنیک لاک پشتها

یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!



نتیجه اخلاقی:

بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.