بخــت بیــدار !

روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد کجا می روی؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
گرگ گفت : "میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند.
یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : "ای مرد کجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
کشاورز گفت : "می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید : "ای مرد به کجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
شاه گفت : " آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : "از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!"
و مرد با بختی بیدار باز گشت...

به شاه شهر نظامیان گفت : "تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.
و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."
شاه اندیشید و سپس گفت : "حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم."
مرد خنده ای کرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!"
و رفت...

به دهقان گفت : "وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست."
کشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد."
مرد خنده ای کرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!"
و رفت...

سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!"
شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟
بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 14:24 http://www.iransport.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی داری.
چرا از وبلاگت مثل سایر وبلاگا بهره برداری نمیکنی؟
مگه از وبلاگای دیگه چی کم داری
تو میتونی به راحتی با قرار دادن چندتا تبلیغ تو وبلاگت
شروع به کسب درآمد کنی
اگه دوست داری بیا به وبلاگ من تو وبلاگ من( آدرس بالای صفحه ) یک تبلیغ هست روش نوشته شده (((کسب درآمد اینترنتی هر کلیک 700 ریال))) رو اون کلیک کن برو توش عضو شو(عضویت رو کلیک کن ) بعد سایت یه سری تبلیغات به تو میدن و تو باید اونارو تو وبلاگت بزاری و اینتوری بتونی پول دربیاری.
این نکته رو هم بگم اگه شماره حساب نداری تا پول توش واریز کنیم میتونی قبل از باز کردن یک حساب, به جای شماره حساب 10 تا یک وارد کنی و آخرش هم 3 تا صفر تا 13 رقم بشه و هروقت حساب بازکردی از ویرایش حساب, شماره حساب جدیدتو بدی
اگه هم به مشکلی برخوردی بیا به وبلاگ من تا به سوالات جواب بدم.
فرصتو از دست نده
دوست عزیزم
طریقه تبلیغ تو سایتتون اینطوریه که :
شما ابتدا باید روی تبلیغ وب مسترها در وبلاگ من کلیک کنید،بعد صفحه ای براتون باز میشه که تو کادر گوشه سمت راست نوشته عضویت در سیستم ،باید روی اون کلیک کنیدودر سیستم عضو بشیدبعد از اینکه عضو شدید می تونید برای سایتتون تبلیغ بزارید و تجارت کنید بالای سمت راست اون نوشته شده تبلیغات گرافیکی . کلیک کنید هر تبلیغی رو که می خواین یک صفحه داره که توش یک سری کد نوشته شما باید اون کد ها رو select all کنید (Ctrl+ A) بعد راست کلیک کنید وکدها رو کپی کنید بعد بیاین تو بلاگ اسکای قسمت ویرایش قالب تو اول یا آخر اونجا past کنید همون کد ها اونجا وارد می شه بعد رو ثبت تنظیمات کلیک کنید و وبلاگتون آماده است.
موفق و پیروز باشی.
در ضمن اگه خواستی میتونیم تبادل لینگ داشته باشیم به وبلگ من سر بزن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد